با کاروان اربعین

ساخت وبلاگ

  جاده ای بهشتی!

به گزارش پایگاه خبری پلاک: نماز صبح را خواندیم و از مولا اذن گرفتیم و با کاروان وارد جاده شدیم، جاده ای که قرار است ما را تا خانه بهشتی هدایت کند...
خانه اول: مثل مادر مرده ای گریه می کرد و ما را به همه ائمه قسم می داد! و التماس کرد، دید حریف نمی شود در بهت و ناباوری دست پسرش 8 ساله اش را گرفت و از ماشین پیاده شد و یک راست رفت جلوی ماشین خوابید
دیگر این بار این ما بودیم که گریه امانمان را بردید!.... یکی از بچه ها رفت و دست پای او را بوسید و خواهش می کرد تا اجازه بدهد تا رد شویم، اما قبول نکرد که نکرد... و بلاخره مهمانش شدیم، گفت: نمی آمدید شرمنده امام می شدم!

کفش ها پایم را زخم کرده بود دیگر نایی برای ادامه راه نداشتم، فکر نمی کردم که اینهمه راه باشد و کم بیارم. گردو خاک در مسیر هم خستگی را دو چندان می کرد.

خدایا! حسین با دلها چه کرد؟! قدم به قدم صدای زائر زائر به گوش می رسید که ما را دعوت می کردن به پذیرایی...هرکس با هرچه در توان داشت خدمت می کرد و پذیرای زائران می شد. اینجا تنها نقطه و زمان در دنیاست که نوکری ارج و قرب دارد! همه یک هدف دارند و آنهم رضایت عزیز زهرا(س)!

خانه دوم: دو بچه خردسالش توی کالسکه نشسته بودند و دو دختر حدوداً ۹ ساله کنارش بودند، هی گریه می کرد و به عربی چیزهایی می گفت! دو تا دخترش هم گریه می کردند و دنبال مادر راه می رفتند. عکسی که همراهشان بود توجهم را جلب کرد! کنارشان رفتم و با او هم سخن شدم.
می گفت: سال گذشته به همراه او آمدم و امسال بدون اویم. چندماه پیش در مبارزه با داعش شهید شد! پارسال توی مسیر همش می گفت دعا کنید شهید شوم و آقا ما به سربازی حرم خواهرش بپذیرد !داشتم در را با او حرف می زدم، می دانم او با ماست! برایش روضه حضرت زینب(س) را می خواندم.

خانه سوم: چشمش تا به عکس روی کوله ام افتاد انگار بعض اش باز شده بود، به عربی می گفت: خدا صدام را لعنت کند، خدا داعش را لعنت کند.... مادر شهید بود! می گفت: یک پسرم توی قیام نیمه شعبان بر علیه صدام به شهادت رسید و این پسرم نیز سه ماه پیش در موصل شهید شد. این موکب برای فرزندان شهیدم است. اینها هم که پذیرایی می کنند یتیمان پسرانم هستند! همه دارایی مان را خرج زوار امام می کنیم! ما قطره ای در برابر دردها و شهادت امام و اهل بیتش هستیم!

خانه چهارم: یکی از بچه ها پاهایم را ماساژ می داد تا فهمیدم فرزند شهید است دست او را گرفتم گریه ام گرفت! او گفت: من وظیفه دارم شما مهمان امام هستید و ما غلامان امام! می خواستم به او بگویم که خجالت می کشم که  فرزند شهید پایم را ماساژ دهد و او با بغض گفت: بابایم گفت که پای زائر امام حسین را باید بوسید! اینها برکت زندگی هستند.موقع خداحافظی از من یک خواهش کرد: توی دنیا تنها مادرمان را داریم! او مریض است، شما در مسیر و در حرم برایش دعا کنید!

 خانه بهشتی: کاروان نزدیک شد. گلدسته های حرم را دیدم و ناخداگاه اشک از چشمان سررازیر شد... رسیدیم بین الحرمین..همه صحنه های این چند روز برایم زنده شد.  با دیدن گنبد امام حسین و حضرت ابوالفضل انگار همه خستگی ها از تنم بیرون شد، انگار خواب می دیدم، دنیا را بهم دادند.

با هر زحمتی بود خود را به کنار ضریح امام رساندن. نمی دانستم با آقا از کجا شروع به صحبت کنم، نمی دانستم از آنهایی بگویم که التماس دعا گفته بودند و یا نام شهدایی که نائب الزیاره‌شان بودم را بر زبان جاری کنم. اشک و گریه امانم را بریده بود انگار داشتم خواب می دیدم.

قدری از ضریح فاصله گرفتم اما چشم از آن نقطه بهشتی بر نمی داشتم یک جمله بر زبانم آمد: گفتم آقا شرمنده! کاروان ما کجا و کاروان اهل بیت تو کجا؟ ما در راه نه زنجیر بر بر دست و گردنمان بود و نه خاری در پایمان، به هر منزل نیز که می رسیدیم نه هلهله و نه سنگ زدن بود و نه فحش و ناسزا! زائر شما شدن اعتباری برایمان کسب کرده بود! آقا جان! از همه ما بپذیر که تنها دلخوشی ما و آن همه خادمان در مسیر نجف تا کربلای تو، گوشه چشمی است که اگر از آن دریغ نمایی دیگر هیچ نخواهیم داشت! هرچند که می دانم شما مظهر کرامت هستید!

* علی صالحی زاده

پایگاه خبری انصارحزب الله دزفول-پلاک...
ما را در سایت پایگاه خبری انصارحزب الله دزفول-پلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mpelaknewsa بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 2:00