خاطره ای از عملیات والفجر 8

ساخت وبلاگ

تا یک قدمی شهادت!

پایگاه خبری پلاک: 46 ماه از این جبهه، به آن جبهه و از این عملیات به آن عملیات، چندبار مجروح شده بودم؛ اما هیچ مجروحیتی مانند مجروحیتم در والفجر8 نبود! در ان عملیات تا یک قدمی شهادت رفتم امام انگار تقدیر برماندن ما بود تا در جهاد با نفس خود را بیازماییم.

2 روز از آغاز عملیات گذشته بود، صبح 23 بهمن 64 وارد خط دشمن شدیم، هلی کوپتر دشمن جهت شناسایی آمد، من دم سنگر بودم که هلی کوپتر شروع به شلیک کرد، یک راکت کنارم فروآمد و ترکشی به صورتم اصابت کرد.

یک لحظه شهادتین خودم را خواندم اما یک آن به خودم نهیب زدم که باید مبارزه کنم و از پا درنیاریم.

انگار ان هلی کوپتر گرای ما را داده بود بلافاصله آتش شدید دشمن آغاز شد، امکان عقب بردن من در آن شرایط سخت بود، یکی از بچه ها گفت: برو روی آن برانکارد بخواب هنوز چند قدمی برنداشته بودم که یک خمپاره شصت کنارم به زمین نشست این بار نیز سهم من ترکش  از آن خمپاره بود که به شکم خورد و همه روده هام بیرون ریخت با دست روده هام را گرفتم و به سمت برانکارد حرکت کردم؛ دمر به روی برانکارد افتادم. خون همینطور از بدنم خارج می شد!

بچه ها برانکارد را بلند کردند چند قدمی که حرکت کردیم یکدفعه عقب برانکارد محکم به زمین خورد، 2 نفر از بچه هایی که عقب برانکارد را گرفته بوذند تیر خوردند و شهید شدند؛ نفر جلویی برانکارد را بر روی زمین می کشید اما تیرهای دشمن امان نمی داد، یک متری من را کشیدند که این بار  انگار تیر قناسه به کمرم خورد؛ یک تیر که کار شاید 10 تیر را انجام داد! تیر حرکت کرد و در مسیر حرکتش در بدنم کلیه و ریه ام را سوراخ کرد و یک استخوان سینه ام را شکست و سرانجام نخاعم را قطع کرد و در کتفم جا خوش کرد! با این تیر دیگر رفتنی شدنم حتمی شده بود!

آمبولانس از راه رسید، بچه ها سریع من را داخل آمبولانس گذاشتند اما همین که آمبولانس حرکت کرد گلوله ای به ان خورد و آتش گرفت و در آتش گرفتار شدم تا بچه ها به دادم رسیدن قسمتی از بدنم سوخت!... بالاخره به بیمارستان بقایی رسیدیم؛ من در مسیر چندبار بیهوش می شدم و باز به هوش می آمدم، رمقی در بدنم نمانده بود! بیهوشی من پزشکان را به این نتیجه می رسانند که من شهید شده ام و به سردخانه منتقل می کنند! ...اما قسمت ما شهادت نبود. متوجه شدن سرباز سردخانه همان و زنده ماندن من همان!

از آنروز و از آن سال تا به امروز بیش از 27 بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم... و هنوز در حسرت شهادت مانده ام!

*خاطره ای از جانباز قطع نخاع: مصطفی باغبان از نیروهای گردان شهادت لشکر27 محمدرسو ل الله(ص)

تنظیم: علی صالحی

+ نوشته شـــده در شنبه ۱۳۹۶/۱۱/۲۸ساعــت11:49 تــوسط انصار |

پایگاه خبری انصارحزب الله دزفول-پلاک...
ما را در سایت پایگاه خبری انصارحزب الله دزفول-پلاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mpelaknewsa بازدید : 165 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت: 18:59